
روانشناسی در روزگاران نهچندان دور، از زیر مجموعههای علم فلسفه بوده است چراکه مطالعه سرشت و ذات آدمی تنها در حیطه فلسفه قابل تحقق بوده است و نظریههای روانشناسی تحت تأثیر تفکرات فلسفی بوده است و کمتر فیلسوف و متفکری از زمان ارسطو تا ملاصدرا میتوان یافت که در زمینه احساس و ادراک و تفکر مطالعه نکرده باشند اما از قرن 17 رشتههای علمی، بهخصوص روانشناسی در پی جدایی از علم فلسفه برآمدند.
علم روانشناسی دارای نظریههای فلسفی متعددی است، نظریههای ارسطو مستقیمترین و بیشترین تأثیرات را برعلم روانشناسی داشتهاست و به صورت قطعی ریشهی تفکرات ارسطویی و گاهاً افلاطونی در سرتاسر نظریههای غرب از گذشته تا به حال دیدهمیشود.
امروزه روانشناسی و فلسفه جدایی را کاملاً پذیرفتهاند و روانشناسی به ظاهر از قید و وابستگیهای فلسفی خارج شده است اما این دو تنها در ظاهر از هم جدا شده اند و نمیتوان تلاشهای فیلسوفان در راه مطالعه سرشت انسان و هموار کردن راه برای مطالعه گستردهی ذهن و روان و رفتار و اعمال انسان چشمپوشی کرد.
ارسطو دانشمند و فیلسوف یونان باستان در حیطه روانشناسی اخلاق تأثیرات قابل توجهی داشته و دامنه تحقیقات این دانشمند بسیار وسیع بوده و پژوهشهایی در زمینه اعمال هدفمند تا علایق شخصی و جایگاه آن در زندگی داشته است. از نظر ارسطو درک وفهم بالاترین ارزش در زندگی فردی و دستیابی به آن است. اصول اخلاقی ارسطو تأکید بر صفات و شخصیت انسانی دارد و این فضیلتها را به دو دستۀ فضیلتهای فکری و فضیلتهای شخصیتی تقسیم میکند. فضیلتهای شخصیتی را جدا از ذات و سرشت فردی دانسته که در نتیجهی عادتهای فردی حاصل میشود و فضیلتهای فکری از طریق آموزش و رشد حاصل میشود.
بنابراین بر طبق مدل ارسطویی، اخلاق خوب حاصل ذات بالقوه فرد است