نویسنده: سید محمدهادی موسوی
قدمت «روانشناسی هوش» را شاید بتوان به اندازۀ قدمت خود علمِ روانشناسی یا حتی پیش از آن دانست. در یونان باستان، هوش و باهوشی و وجه تمایز افراد باهوش با افراد عادی یک پدیدۀ موردِ برسی فلاسفه بوده که همچنان نیز ادامه داشته و در این سالها بعضاً به نتایج متناقضی نیز رسیده است. زمانی، افلاطون معتقد بود که افراد باهوش یک تمایز شخصیتی با دیگران دارند و باید این افراد در رأس امور قرار گیرند اما در سدههای اخیر نشان داده شد باهوشبودن نشانۀ متمایزبودن افراد باهوش نیست. بیراه نیست اگر بگوییم باید علت این تفاوت نگاه به هوش را در تعریف هوش جستوجو کرد.
هنوز تعریفی جامع و فراگیر در مورد هوش ارائه نشده اما از میان تمام نظریات، یک تعریف از بقیه ملموستر و قابلبحثتر به نظر میرسد. «گیج و برلاینر» سه مؤلفه و عنصر از هوش را ارائه دادهاند که مورد اتفاق اکثر روانشناسان از رویکردهای مختلف است. این مؤلفهها عبارتند از «توانایی ارتباط دادن نشانهها»، «توانایی حل مسئله» و «پتانسیل فراگیری». پتانسیل یادگیری همان استعداد قلمداد میشود. هر میزان که استفاده از این عناصر بهصورت مجزا و یکجا در یک فرد تقویت شود آن فرد «باهوشتر» قلمداد میشود. در طول تاریخ افراد زیادی بوده و هستند که از نظر عوام و یا حتی تستهای روانشناسی باهوش تلقی میشدند. افرادی مانند داوینچی، اینشتین و استیون هاوکینگ از جملۀ این افراد هستند که بیشتر بهعنوان دانشمند از آنها یاد میشود. امروزه دانشمندان معتقدند که بر اساس نیازها و کارکردهای امروز بشر، میبایست تستهای جدیدی برای سنجش هوش ارائه شود. از این رو، در دهههای اخیر و با گسترش فناوری و توسعۀ بازار، افرادی مانند بیل گیتس، پل آلن و استیو جابز نیز جزء افراد باهوش قلمداد میشوند. آنچه اهمیت دارد آن است که افرادی که در برهههای تاریخی مختلف عناصر سهگانۀ فوق را داشته باشند، فارغ از ضریب هوشی، میتوان آنها را باهوش قلمداد کرد.
در این یادداشت قصد داریم به بررسی «هوشِ کارآگاهی» در ادبیات داستانی جنایی با استفاده از نظریۀ «گیج و برلاینر» بپردازیم. کارآگاهان در دنیای واقعی باید بتوانند با برقراری ارتباط بین نشانهها و شبیهسازی صحنههای جرم، یک مسئلۀ جنایی را حل و مجرم را معرفی کنند. از این رو کارآگاهان نیازمند استفاده از هر سه عنصر هوش هستند. در ادبیات داستانی دنیا سه کارآگاه معروف وجود دارد؛ «شرلوک هولمز»، «پوآرو» و «خانم مارپل».
نکتۀ جالب در این کارآگاهان انتساب آنها به گروههای مختلف اجتماعی است. هیچ مزیت اجتماعی، تحصیلاتی و خانوادگی در این شخصیتها نیست. آنها صرفاً بر اساس توانایی شخصی و بهکارگیری عناصر هوش توانستهاند نام خود را بهعنوان کارآگاهان بزرگ دنیای ادبیات معرفی نمایند.
اما آیا این شخصیتها واقعاً باهوش بودند؟ شخصیتهای داستانی، مخلوق نویسندگان هستند؛ شاید باید گفت نویسندگان این شخصیتها باهوش هستند، اما نمیتوان و نباید رابطۀ مشخصی بین نویسنده و شخصیت داستانی برقرار کرد. آنچه باید مورد ارزیابی قرار گیرد کنشها و واکنشهای شخصیت داستانی در فضای خلقشدۀ نویسنده است.
بهتر است به این سه شخصیت نگاه دقیقتری بیندازیم. هر سه این شخصیتها با کنار هم چیدن نشانههایی که از نظر دیگران بیاهمیت است و رابطه برقرار کردن بین آنها قادر به شبیهسازی اتفاقات رخداده در گذشته هستند. آنها با جایگذاری افراد ذینفع در حوادث در شبیهسازی خود، قادر به حل مسئله هستند. علت تمایز آنها در ایجاد رابطۀ منطقی بین نشانهها و حل مسئله، عطش آنها برای کشف پدیدههای مختلف است.